---سفر نامه قسمت دوم---
سلام عزیزان و دوستان
سلام به همه نگاه های بی کران انسان های خوب
که تنها خطای زندگیشون، نگاه عمیقشونه...
نگاهی که توش روزی رو میبینن با یه آسمون مهتابی، و شبی رو با یه آسمون آبی...
نگاهی که لبریز از حقایق درونی انسانهاست
نگاهی که هیچ وقت قدرت دروغ گفتن و نداره و همیشه می شه بهش اعتماد کرد...
نگاهی که وقتی خشک می شه، خود به خود میشه یه چشمه ی جوشان...
چشمه ای که خودشو سیراب می کنه و چشمای دیگر رو بارونی...
و من تو این سفر ۲ و نیم روزه به یزد، سرشار بودم از نگاه هایی که چشمه های جوشان ابر دلم بودن و...
نگاه هایی که از فرط صداقت، صداقت رو شرمنده ی خودشون کردن و من و شرمنده ی صداقت...
نگاه هایی که حقایق پاییزی قلب من و به چشمام جاری کردن و دیدم که می بینند دوری دل من و از نگاهم...
دیدم که می بینند دور شدن نگاه من و از آسمون همیشه بارونی دلم...
می خوام بگم که ای کاش نمی دیدم، ولی خوب شد که دیدم و تو این جبر قرار گرفتم
یادم اومد زمانی و که فرار از زمین و زمان رنگارنگ و به قرار ترجیح می دادم.
یادم اومد زمانی و که دلی داشتم که دلبری حریف اون نمیشد جز آه
جز ماه
جز دل خودم
یادم اومد زمانی و که صداقت در احترام متقابل و روزانه لمس می کردم و حالا تو این شهر فریب،
تنها و غریب، قربانی احترامات شیادانه ای شدم که به بهای لگد مال شدن همه ی صداقتها و عشق ها و محبت ها بوجود اومده...
دیدم و ای کاش نمی دیدم...
ادامه دارد
میم و حا...
نظرات شما عزیزان: